جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کبک
(کَ) (اِ.) پرندهای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبای...
ک
معین
کبست
(کَ بَ) (اِ.) گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانة ابوجهل.
ک
معین
کبار
(کَ) (اِ.) = کباره. کواره: سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صح...
ک
معین
کتر
(کَ تَ) (اِ.)افزاری است که برای توده کردن خاک و تقسیم آن به تپههای کو...
ک
معین
کتاب
(کُ تّ) (اِ.) جِ کاتب ؛ نویسندگان.
ک
معین
کبچه
(کَ چِ) (اِ.) نک کفچه.
ک
معین
کبس
(کَ) (مص م.)۱- چاه را انباشتن و پر کردن.۲- پر کردن شکم از غذا.
ک
معین
کباده کشیدن
(~. کِ دَ) (مص ل.)۱- کشیدن کمان (کباده).۲- ورزشکار تنة کباده را به دس...
ک
معین
کتخ
(کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت.
ک
معین
کت کن
(کَ. کَ) (ص فا.) کاریزکن، مقنی.
«
‹
35
36
37
38
39
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها