جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کبالت
(کُ) (اِ.) فلزی سفید و مایل به قرمز، سخت و شکننده.
ک
معین
کاکویی
(اِ.) نوعی پارچة نفیس.
ک
معین
کتابت
(کِ بَ) (مص م.) نوشتن، نویسندگی.
ک
معین
کبکبه
(کَ کَ بَ) (اِ.)۱- جماعت مردم، گروه سواران و شتران.۲- عظمت و شوکت و ج...
ک
معین
کبل
(کَ بَ) (اِ.) کول، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند.
ک
معین
کبال
(کَ) (اِ.) ریسمانی که از لیف خرما تابیده شده باشد.
ک
معین
کاکویه
(یَ) (اِ.) برادر مادر، دایی.
ک
معین
کتره
(~.)(ص.) (عا.) بی معنی، بی تربیت.
ک
معین
کتاب نامه
(~. مِ) (اِمر.) فهرستی از کتابهای متعلق به یک نویسنده یا کتابخانه یا ...
ک
معین
کبکاب
(کَ) (اِ.) نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد.
«
‹
36
37
38
39
40
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها