جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کبوس
(کَ) (ص.) ناراست، کج.
ک
معین
کبریاء
(کِ) (اِ.) بزرگ منشی، عظمت.
ک
معین
کباده
(کَ بّ دِ) (اِ.) یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن ...
ک
معین
کتب
(کُ تُ) (اِ.) جِ کتاب.
ک
معین
کت و کلفت
(کَ تُ کُ لُ) (ص مر.) (عا.) درشت و محکم.
ک
معین
کبور
(کِ بّ) (اِ.) روز دهم از ماه تشری و آن را «عاشور» نیز خوانند. در این ...
ک
معین
کبری
(کُ را) ۱- بزرگتر.۲- در اصطلاح منطق مقدمة دوم در یک قضیة منطقی.
ک
معین
کبابی
(~.) (اِ.)۱ - کسی که کارش پختن کباب است.۲- جایی که در آن کباب میفروشن...
ک
معین
کتانژانت
(کُ) (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبر...
ک
معین
کت
(کَ) (اِ.)۱- تخت پادشاهی.۲- (عا.) شانه و کتف. ؛ توی ~ کسی نرفتن مور...
«
‹
37
38
39
40
41
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها