جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کبور
(کِ بّ) (اِ.) روز دهم از ماه تشری و آن را «عاشور» نیز خوانند. در این ...
ک
معین
کبری
(کُ را) ۱- بزرگتر.۲- در اصطلاح منطق مقدمة دوم در یک قضیة منطقی.
ک
معین
کبابی
(~.) (اِ.)۱ - کسی که کارش پختن کباب است.۲- جایی که در آن کباب میفروشن...
ک
معین
کتانژانت
(کُ) (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبر...
ک
معین
کت
(کَ) (اِ.)۱- تخت پادشاهی.۲- (عا.) شانه و کتف. ؛ توی ~ کسی نرفتن مور...
ک
معین
کبودی
(کَ) ۱- (حامص.)کبود بودن. ۲- (اِمر.) خال سیاه.
ک
معین
کبره
(کَ بَ رِ) (اِ.) سفت شدن پوستِ بعضی از قسمتهای بدن.
ک
معین
کباب
(کَ) (اِ.) پاره گوشتی که به سیخ بکشند و روی آتش بریان کنند و گونههای ...
ک
معین
کتان
(کَ یا کِ تّ) (اِ.) گیاهیست با ساقههای باریک و بلند و برگهای باریک ...
ک
معین
کبین
(کَ) (اِ.) مهر، صداق، کابین.
«
‹
39
40
41
42
43
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها