جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کبال
(کَ) (اِ.) ریسمانی که از لیف خرما تابیده شده باشد.
ک
معین
کاکویه
(یَ) (اِ.) برادر مادر، دایی.
ک
معین
کتره
(~.)(ص.) (عا.) بی معنی، بی تربیت.
ک
معین
کتاب نامه
(~. مِ) (اِمر.) فهرستی از کتابهای متعلق به یک نویسنده یا کتابخانه یا ...
ک
معین
کبکاب
(کَ) (اِ.) نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد.
ک
معین
کبش
(کَ) (اِ.)۱- قوچ، گوسفند شاخ دار.۲- مهتر و بزرگ قوم. ج. اکباش. کبوش.
ک
معین
کباره
(کِ رِ یا رَ) (اِ.) نک کواره.
ک
معین
کاکوتی
(اِ.) گیاهی است از تیرة نعناعیان که برخی گونههایش به صورت درختچه میب...
ک
معین
کراب
(کِ) (مص ل.) بار بستن بر ستور.
ک
معین
کدونیمه
(کَ مِ) (اِمر.) کوزه، کدویِ میان تهی خشک کرده که در آن شراب ریزند.
«
‹
41
42
43
44
45
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها