بایگانی‌های ک - صفحه ۶۲ از ۱۵۰

ک معین

(کَ رَ) (اِمص.) جوانمردی، سخاوت.

ک معین

(کُ) (اِ.)۱- یک سوم فرسخ.۲- آشیانه و لانه مرغان.۳- دندان فرسوده و کرم ...

ک معین

(کُ رَ) (اِ.) نک کرند.

ک معین

(کَ فِ) (اِ.) کار نیک، ثواب.

ک معین

(کُ رُ نُ مِ) (اِمر.) وسیله‌ای برای اندازه گیری فاصله‌های زمانی بسیار...

ک معین

(کُ نِ) (اِ.) تعظیم کردن، سر فرود آوردن در برابر بزرگان.

ک معین

(کَ رَ) (اِ.) معرب کرسب ؛ گیاه علفی دو ساله از تیرة چتریان معطر، نرم ...

ک معین

(کُ رُ مُ زُ) (اِ.) هر یک از جسم‌های رشته مانند موجود در هستة بیشتر ی...

ک معین

(کُ نِ) ۱- گوشه، کنار.۲- (اِ.) حالتی در بازی فوتبال که بر اثر پرتاب ت...

ک معین

(کِ رِ) (ص.) پلیدی، نجاست، چرک.

سایدبار