جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کشخور
(کِ وَ) (اِ.) کشور؛ یک بخش از هفت بخش زمین، اقلیم.
ک
معین
کشتار
(کُ) (اِمص.) ذبح، قتل.
ک
معین
کفش دوز
(~.) (ص فا.)۱- کسی که کفش میدوزد.۲- نام حشرة کوچک سرخ رنگی است که دا...
ک
معین
کفانیدن
(کَ دَ) (مص م.) شکافتن، ترکانیدن.
ک
معین
کعبه
(کَ بِ) (اِ.)۱- هر خانة چهارگوشه، غرفه.۲- خانه خدا، بیت الحرام.
ک
معین
کشور
(کِ وَ) (اِ.) مملکت.
ک
معین
کشخان
(کَ) (ص.) بی غیرت، دیوث.
ک
معین
کشت زار
(کِ) (اِمر.) زمین زراعت شده، مزرعه.
ک
معین
کفری
(کُ) (ص نسب.) کنایه از: خشمگین، آشفته.
ک
معین
کفانه
(کَ نِ) (اِ.) بچهای که نارس از شکم مادر بیفتد.
«
‹
73
74
75
76
77
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها