جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کشتیار شدن
(کُ. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن.
ک
معین
کفپوش
(کَ) (اِ.) پوشش زینتی یا بهداشتی، معمولاً پیش ساخته برای کف یک محوطه، ...
ک
معین
کفج
(کَ) (اِ.) کف صابون، کف شیر، کف آب دهن.
ک
معین
کفاش
(کَ فّ) (ص. اِ.) آن که کفش دوزد و فروشد، کفشدوز.
ک
معین
کشیک
(کِ) (اِ.) پاسبانی، نگهبانی.
ک
معین
کشمان
(کِ) (اِمر.) = کشت مان: زمین زراعت شده.
ک
معین
کشتی گیر
(کُ) (ص فا.) کسی که کشتی میگیرد، پهلوان.
ک
معین
کفور
(کَ) (ص.) حق ناشناس، ناگرونده.
ک
معین
کفتگی
(کَ تَ یا تِ) (حامص.) شکافتگی، ترکیدگی.
ک
معین
کفاره
(کَ فّ رِ) (اِ.) صدقه، چیزی که با آن گناه را جبران کنند.
«
‹
77
78
79
80
81
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها