بایگانی‌های ی - صفحه ۱۹ از ۳۴

معین ی

(یَ قِ) (اِ.) نک یخه.

معین ی

(یَ) (اِ.) خوابگاه.

معین ی

(یَ) (اِ.) خدا، خداوند.

معین ی

(یَ دِ) (اِ.) ایجاد برف و باران با سحر و جادو.

معین ی

(یُ تَ مَ) (ق.) شاید، احتمال دارد.

معین ی

(وَ) (اِ.) پادشاه. ج. یاوندان.

معین ی

(یَ لَ یا لِ) (ص.)۱- رها، ول.۲- آزاد.۳- هرزه، بیهوده.۴- تنها، منفرد.۵-...

معین ی

(یَ نَ. بَ قُ) (اِ.) کنایه از آدم فقیر و بی اهمیت و کسی است که سرش به ...

معین ی

(یَ) (اِ.) دندان، دندان پیشین.

معین ی

(یَ) (اِمر.)۱- قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالا...

سایدبار