جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یکه شناس
(یِ یا یِ کِّ. ش) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کس...
معین
ی
یکهو
(یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره.
معین
ی
یکی
(یِ یا یَ) (اِ.)۱- یک عدد.۲- یک نفر، کسی.۳- یگانه، متحد. ؛ ~ به نعل و...
معین
ی
یکپارچه
(~. چِ) (ص.) درست، تمام، کامل.
معین
ی
یکی به دو
(~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو.
معین
ی
یکی یکی
(یِ. یِ) (ق مر.)۱- یکی پس از دیگری.۲- فرداًفرد، هر یک جداجدا.
معین
ی
یکی یکدانه
(~. یِ. نِ) (ص.) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به ف...
معین
ی
یگانه
(یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها.
معین
ی
یگان
(یَ) (ق.)۱- بی نظیر، بی همتا، فرد.۲- از تقسیمات ارتش.
معین
ی
یگونه
(یَ نِ) (ص.) یک گونه ؛ یکسان، یک جور.
«
‹
31
32
33
34
›
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها