جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یدکی
(یَ دَ) (ص.) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگا...
معین
ی
یخ دان
(~.) (اِمر.)۱- ظرفی که یخ در آن نهند.۲- ظرفی صندوق مانند که در سفر خور...
معین
ی
یاوه گو
(~.) (ص فا.) بی هوده گو، آن که سخنان بی معنی گوید.
معین
ی
یلک
(یَ لَ) (اِ.) کلاه گوشه، گوشهای از کلاه یا تاج.
معین
ی
یقین
(یَ) (ص.) بدون شک، بی گمان.
معین
ی
یعنی
(یَ) (جملة فعلی)۱- قصد میکند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر...
معین
ی
یسار
(یَ) (اِ.)۱- طرف چپ.۲- چهرهای که د یدن آن نحوست و شومی میآورد.
معین
ی
یدک کش
(~. کَ یا کِ) (ص فا.)۱- آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد.۲-...
معین
ی
یخ بندان
(~. بَ) (اِمر.)۱- شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.۲- قسمتی از دوران چهار...
معین
ی
یاوه گشتن
(~. گَ تَ) (مص ل.) گُم شدن.
«
‹
3224
3225
3226
3227
3228
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها