جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یوبیدن
(دَ) (مص م.) آرزو داشتن، میل کردن.
معین
ی
یمن
(یُ مْ) (اِ.) خیر و برکت، خجستگی.
معین
ی
یک سره
(~. سَ ر) (ق مر.)۱- سراسر، از ابتدا تا انتها.۲- به کلی، تماماً.
معین
ی
یک
(~.) (ص)۱ - تنها و بی همتا.۲- نخست، اول.۳- (کن.) درجة بالا، بسیار خوب....
معین
ی
یوم
(یَ یا یُ) (اِ.) روز. ج. ایام.
معین
ی
یوبه
(ب) (اِ.) آرزو، خواهش.
معین
ی
یمام
(یَ) (اِ.)۱- کبوتر دشتی، کبوتر صحرایی.۲- اراده، قصد.
معین
ی
یک لاقبا
(~. قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست.
معین
ی
یک لخت
(~. لَ) (ص مر.)۱- یکپارچه، یکدست.۲- آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد ...
معین
ی
یک نورد
(~. نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال.
«
‹
3231
3232
3233
3234
3235
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها