بایگانی‌های فارسی - صفحه ۳۲۳۹ از ۳۲۴۰

معین ی

(~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو.

معین ی

(یِ. یِ) (ق مر.)۱- یکی پس از دیگری.۲- فرداًفرد، هر یک جداجدا.

معین ی

(~. یِ. نِ) (ص.) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به ف...

معین ی

(یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها.

معین ی

(یَ) (ق.)۱- بی نظیر، بی همتا، فرد.۲- از تقسیمات ارتش.

معین ی

(یَ نَ) (حامص.) وحدت، یکتایی.

معین ی

(یَ نِ) (ص.) یک گونه ؛ یکسان، یک جور.

معین ی

(یِ) (اِ.)۱- کوهپایه، جای سردسیر.۲- اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و ه...

ب معین

اسامی: بصیر نوع: پسرانه ریشه اسم: عربی معنی: (تلفظ: basir) (عربی) بین...

ب معین

ب ُ ] (ص مرکب ) حلیم. (دهار) (ترجمان القرآن ). حمول. متحمل. (انجمن آرا...

سایدبار