به گزارش رکنا، زن ۳۷ ساله که در پی شکایت مردی ۵۰ ساله به کلانتری مراجعه کرده بود در حالی که از ارتکاب جرمش ابراز پشیمانی می کرد، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری احمد آباد مشهد گفت:«در خانواده ای نسبتا مرفه در مشهد متولد شدم. پدرم کاسب و مغازه دار و مادرم خانه دار بود. من فرزند اول خانواده بودم و یک خواهر و یک برادر کوچک تر از خودم داشتم. از دوران نوجوانی علاقه زیادی به رشته هنر داشتم و پس از کسب مدرک دیپلم در رشته گرافیک در دانشگاه پذیرفته شدم. در محیط دانشگاه با پسری به اسم جلال آشنا شدم. او یکی از همکلاسی هایم و از دانشجویان دانشگاه بود.پس از آشنایی با جلال ، معنای عشق در یک نگاه را فهمیدم چرا که عشقی آتشین بین ما ایجاد شده بود به طوری که بعد از مدت کوتاهی تصمیم به ازدواج با یکدیگر گرفتیم. وقتی جلال به خواستگاری ام آمد، خانواده من با ازدواجمان مخالفت کردند. پدرم جلال را هم شأن خانواده ما نمی دانست. از طرفی پدر و برادر جلال به مواد مخدر اعتیاد داشتند، این را پدرم از تحقیقات محل سکونت خانواده او در حاشیه شهر متوجه شده بود اما گوش من به این حرف ها بدهکار نبود …من تنها صدای قلبم را می شنیدم که تنها عشق جلال را فریاد می زد. خلاصه من و او با وجود تمامی مشکلات و مخالفت خانواده ها با یکدیگر ازدواج کردیم تا این عشق به ثمر بنشیند پدرم نیز مرا طرد کرد و به قول خودش قسم خورد که دیگر دختری به اسم پری ندارد!!! من زندگی عاشقانه با جلال را به پدر و خانواده ام ترجیح دادم… چهار سال بعد خداوند به من پسری عطا کرد که ثمره عشقمان بود. کیوان پنج سال داشت که جلال به واسطه معاشرت با دوستان لاابالی و ناباب گرفتار مواد مخدر سنتی شد و کمی بعد نیز به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورد. با اعتیاد همسرم به مواد مخدر صنعتی، آتش عشق من و او خاموش شد. او در انجام وظایف همسرداری کوتاهی می کرد و من مجبور بودم برای تامین هزینه های زندگی مان مشغول کار شوم. در عین حال من پای انتخاب اشتباهم ایستادم و تصمیم گرفتم به او کمک کنم تا اعتیاد را ترک کند و به زندگی بازگردد. بدین ترتیب چندین بار او را در کمپ ترک اعتیاد بستری کردم اما هر بار بعد از مدتی دوباره مصرف مواد مخدر را آغاز می کرد.جلال به شدت من و پسرم را اذیت و آزار جسمی و روحی می کرد بنابراین چاره ای نداشتم جز این که از او طلاق بگیرم و زندگی جدیدی را با پسرم آغاز کنم. زندگی برایم سخت بود اما روی بازگشت به منزل پدری و کمک گرفتن از خانواده ام را نداشتم بنابراین برای تامین هزینه های زندگی ام در یک شرکت تبلیغاتی مشغول کار شدم. رئیس شرکت مردی به ظاهر موجه و میان سال بود. از صحبت هایش متوجه شدم از همسرش جدا شده و با دو فرزندش زندگی می کند. کیومرث گاهی اوقات با من درددل می کرد و از مشکلات طلاق و جدایی از همسرش و تربیت فرزندانش سخن می گفت. این گفت و گو های روزمره به تدریج رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و ارتباطی صمیمی بین ما ایجاد شد تا این که کیومرث به من پیشنهاد ازدواج داد. او از من خواست به صورت موقت و به مدت یک سال با یکدیگر ازدواج و سپس عقدمان را رسمی و دایمی کنیم. من نیز پذیرفتم تا این که بعد از یک سال و پایان مدت صیغه، او بدون هیچ بهانه ای منزل را ترک کرد و رفت . تصور می کردم از من سوء استفاده و احساساتم به بازی گرفته شده است. تحمل شکستی دوباره را نداشتم. از این که به سادگی دستمایه سوء استفاده و خوش گذرانی یک مرد میان سال قرار گرفته بودم، ناراحت بودم. از شرکت کیومرث بیرون آمدم و در شرکتی دیگر مشغول کار شدم. می خواستم همه چیز را فراموش کنم اما آتش انتقام در وجودم زبانه می کشید بنابراین نقشه ای را طراحی کردم تا این آتش را خاموش کنم . پیج اینستاگرام کیومرث را که خودم برای او طراحی و از آن طریق مشتریان زیادی را برای شرکت تبلیغاتی اش جذب کرده بودم، هک کردم و تبلیغات شرکتی را که به تازگی در آن مشغول کار شده بودم، در همان صفحه قرار دادم. حالا هم با شکایت کیومرث به کلانتری آمده ام تا …. شایان ذکر است به دستور سرهنگ احمد مجدی(رئیس کلانتری احمد آباد مشهد) پرونده پس از بررسی مقدماتی در دایره مددکاری اجتماعی برای انجام تحقیقات بیشتر به پلیس فتا ارجاع شد