نام واژه : بینش
معادل ابجد : 362
تعداد حروف : 4
نقش دستوری : اسم
آواشناسی : bineS
الگوی تکیه : WS
شمارگان هجا : 2
مترادف : بصیرت، بینایی، خرد، آگاهی، دانش، درک، دید، شعور، شناخت، فرهنگ، فضل، کمال، معلومات، وقوف
متضاد : جهل ، نادانی ، کوته فکری ، جهالت
برابر پارسی : بینایی ، بینش ، دانش

بینش

[ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دیدن. قدرت دید. بینائی. بصارت. (از آنندراج ) :
من رسالات و دواوین و کتب سوخته ام
دیده ٔ بینش این حال ضرر بگشائید.

خاقانی.

هرگاه که بینش تو گردد بکمال
کوری خود آن زمان توانی دیدن.

عطار.

باد را بی چشم گر بینش نداد
فرق چون میکرد اندر قوم عاد.

مولوی.

بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او.

سعدی.

دیدن حسن رخت می آورد در دیده آب
بینش خورشید بینا برنتابد بیش از این.

سلمان ساوجی.

|| بصیرت درک اشیاء. بصیرت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) :
همت کس عاقبت اندیش نیست
بینش کس تا نفسی بیش نیست.

نظامی.

چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدا را شناخت.

نظامی.

– اهل بینش ؛ مردم بصیر و بینا. اهل بصیرت :
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش.

نظامی.

|| نگاه کردن. دیدن. بینندگی. رؤیت. نظر. نگاه. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) :
شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست
گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی.

حافظ.

|| دیده. بصر. باصره. (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء).





نوشته قبلی

زردیس

نوشته بعدی

لایق

0 دیدگاه در “بینش

  1. (۵/۵)

    اسم مصدر، دیدن، بینایی، بصیرت، بینندگی
    ( اسم .دیدن ) ۱ – بینندگی روئ یت . ۲ – بصیرت درک اشیا.
    [insight] [روان شناسی] فهمی از خود و روابط با دیگران که تجربه های پیشین را روشن یا فرد را در حل مسئله ای یاری می کند

دیدگاهتان را بنویسید