جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
الف
معین
آبدان
(اِمر.)۱- آبگیر.۲- آب انبار.۳- کاسه.۴- مثانه.
الف
معین
آبده
(بِ دَ یا دِ) (اِ.) جانور وحشی، دد؛ ج. اوابد.
الف
معین
آبسال
(اِمر.) بهار، آبسالان.
الف
معین
آبدارک
(رَ) (اِمر.) دم جنبانک، گازر.
الف
معین
آبزن
(زَ)۱- (اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو میریختند و بی...
الف
معین
آبدندان
(دَ) (اِمر.) ۱- ساده لوح، ابله. ۲- حریفی که در قمار به راحتی مغلوب ...
الف
معین
آبدارچی
(اِفا.) کسی که در اداره یا محل کار وظیفه اش درست کردن چای یا قهوهاست....
الف
معین
آبدستی
(دَ) (ص.) چابکی، مهارت.
الف
معین
آبشتن
(بِ تَ) (مص م.) نهفتن، پوشیده داشتن.
الف
معین
آبشخور
(بِ خُ) (اِمر.) = آبشخوار. آبشخورد:۱- جای خوردن یا برداشتن آب.۲- ظرف آ...
«
‹
14
15
16
17
18
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها