لغات فرهنگ لغت زردیس - صفحه 3151 از 3246

گ معین

(~.) (اِ مر.) آشتی ظاهری که در باطن دل‌های طرفین بر دشمنی باقی باشد؛ ص...

گ معین

(گُ) (اِ.) جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و ...

گ معین

(گِ رَ دِ) (اِمف.) مؤمن، معتقد.

گ معین

(گِ رَ دَ) (مص ل.) ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن.

گ معین

(گَ رُ گَ)۱- (ص.) قابل پرستش، معبود.۲- خدای تعالی.

گ معین

(گُ) (اِمر.) آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب.

گ معین

(گُ هَ) (اِمصغ.)۱- گروه کوچک.۲- حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت.

گ معین

(گُ هِ) (اِ.) گلوله، گلوله‌ای که از پنبه، خمیر یا هر چیز دیگر باشد.

گ معین

(گُ) (اِمر.) مسئول تعلیم سرباز و این درجه‌ای است بالاتر از سرجوخه. شام...

گ معین

(گُ) (اِ.) ۱- جِ گروه ؛ گروه‌ها، دسته‌ها.۲- در اصطلاح ارتش یک دسته سر...