جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
گ
معین
گوژ
(اِ. ص.) خمیده، منحنی.
گ
معین
گوچاه
(گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حف...
گ
معین
گوهرین
(~.) (ص نسب.) منسوب به گوهر.۱- دارای گوهر.۲- مزین به جواهر.
گ
معین
گوهری
(~.) (ص نسب.)۱- گوهرفروش، زرگر.۲- ذاتی، سرشتی.۳- اصیل، پاک نژاد.
گ
معین
گوهردار
(~.) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار.
گ
معین
گوهربار
(~.)(ص فا.)۱ - نثار کننده گوهر، گوهرافشان.۲- (کن.) جوانمرد.۳- ریزنده ق...
گ
معین
گوهر
(گُ هَ) (اِ.)۱- از سنگهای قیمتی.۲- اصل، نژاد.۳- ذات، سرشت.
گ
معین
گوه
(گُ وِ) (اِ.) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده م...
گ
معین
گونیا
(اِ.) ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویة...
گ
معین
گونی
(اِ.)۱ - پارچة خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن ...
«
‹
3201
3202
3203
3204
3205
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها