بایگانی‌های معین - صفحه ۳۱۳۴ از ۳۲۴۶ - لغت نامه زردیس

گ معین

گبست

(گَ بَ) (اِ.) نک کبست.

گ معین

گاوسر

(سَ) (ص مر.) = گاوسار: گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند.

گ معین

گاو کون کردن

(کَ دَ) (مص ل.) قضای حاجت کردن، ریدن.

گ معین

گاه شمار

(شُ) (ص فا.) کسی که دربارة تقویم و اوقات کار می‌کند.

گ معین

گذاره شدن

(~. شُ دَ) گذر کردن.

گ معین

گداز

(گُ)(اِمص.)۱ - ذوب، گدازش. ۲- لاغری.

گ معین

گبز

(گَ) (ص.) هر چیز گنده و قوی.

گ معین

گاوزنبور

(زَ) (اِمر.) زنبور درشت قرمز.

گ معین

گاو موسی

(وِ) (اِ.) گاوی که طبق روایت قرآن می‌بایست قوم بنی اسرائیل به امر حضرت...

گ معین

گاه به گاه

(بِ) (ق مر.) وقت به وقت، بعضی اوقات.

سایدبار

باز کردن سایدبار