بایگانی‌های معین - صفحه ۳۱۸۲ از ۳۲۴۶

گ معین

(گُ) (ص مر.) گلگون، گلرنگ.

گ معین

(گُ دَ) (مص م.) اندیشیدن، خیال کردن.

گ معین

(گَ) (اِ.) عروس.

گ معین

(گُ وَ یا وِ) (اِ.) سوراخ تنور نان پزی.

گ معین

(گُ) (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه ...

گ معین

(گُ نَ یا نِ) (اِ.)۱- گمان، حدس.۲- چاه با نقبی که مقنی پیش از کندن قنا...

گ معین

(~.) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش‌های بزرگ به حدی که یک گوش...

گ معین

(گَ وَ) (اِمر.)۱- گلوبند.۲- هر چیز که به طریق تحفه و هدیه به کسی فرستن...

گ معین

(گُ غَ دِ) (اِمر.) پنبة زده شده و گلوله کرده.

گ معین

(~. کَ دَ) (مص ل.) پنداشتن، تصور کردن.

سایدبار