جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یاب
(اِفا.) در ترکیب، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب، فلزیاب...
گ
معین
گیلک
(لَ) (اِ.) منسوب به گیلان.
گ
معین
گیرا
(ص فا.)۱- گیرنده، جذاب.۲- فریبنده، زیبا.۳- اثرگذار، مؤثر.
معین
ی
یارانه
(ن) (ص مر. ق مر.) از روی یاری، سوبسید.
معین
ی
یادآور
(وَ) (ص فا.) آن که به یاد آورد، آن چه به یاد آورد.
معین
ی
یاالله
(اَ لْ لا) (ندا.)۱- لفظی است که مردان هنگام ورود به خانه گویند، تا اگ...
گ
معین
گیلو
(اِ.) = گیلوئی: قسمت فاصلة بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ ب...
گ
معین
گیر دادن
(دَ) (مص ل.) (عا.)بند کردن، به کسی یا موضوعی پرداختن و از آن دست نکشید...
معین
ی
یارا
(اِ.) توانایی، نیرو.
معین
ی
یاد گرفتن
(گ ِ ر ِ تَ) (مص م.)۱- آموختن، ۲- حفظ کردن، از بر کردن.
«
‹
3208
3209
3210
3211
3212
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها