جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یخه
(یَ خِ) (اِ.)۱- گریبان، یقه.۲- قسمتی از لباس که در دور گردن قرار میگی...
معین
ی
یتاق
(یَ) (اِ.) کشیک، نگهبانی.
معین
ی
یللی
(یَ لَ) (اِ.) (عا.)۱- وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن.۲- بیکارگی...
معین
ی
یغور
(یُ) (عا.) بزرگ، درشت، بدشکل.
معین
ی
یشتن
(یَ تَ) (مص ل.)۱- ستایش کردن، نیایش کردن.۲- دعا خواندن هنگام غذا خوردن...
معین
ی
یرغو
(یَ) (اِ.)۱- عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته میشد (ایلخانان).۲-...
معین
ی
یخنی
(یَ) (اِ.)۱- آبگوشت ساده.۲- پخته.
معین
ی
یبوست
(یُ سَ) ۱- (اِمص.) خشکی، عدم رطوبت.۲- در فارسی: خشکی مزاج و کار نکرد...
معین
ی
یلدا
(یَ) (اِ.) این واژه سُریانی و به معنای تولد و زایش است. یعنی تولد مهر ...
معین
ی
یغمایی
(یَ) ۱- (ص نسب.) منسوب به یغما.۲- خوبرو، زیبا.
«
‹
3223
3224
3225
3226
3227
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها