جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یقین
(یَ) (ص.) بدون شک، بی گمان.
معین
ی
یعنی
(یَ) (جملة فعلی)۱- قصد میکند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر...
معین
ی
یسار
(یَ) (اِ.)۱- طرف چپ.۲- چهرهای که د یدن آن نحوست و شومی میآورد.
معین
ی
یدک کش
(~. کَ یا کِ) (ص فا.)۱- آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد.۲-...
معین
ی
یخ بندان
(~. بَ) (اِمر.)۱- شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.۲- قسمتی از دوران چهار...
معین
ی
یاوه گشتن
(~. گَ تَ) (مص ل.) گُم شدن.
معین
ی
یلوه
(یَ وِ) (اِ.) مرغ کوچکی که میگویند در اثر باران به وجود میآید.
معین
ی
یقه چرکین
(~. چِ) (ص مر.) (عا.) تنگدست، بیچاره.
معین
ی
یعقوب
(یَ) (اِ.)۱- کبک نر. ج. یعاقیب.۲- پسر اسحق و پدر حضرت یوسف.
معین
ی
یزک
(یَ زَ) (اِ.) پیش قراول، جلودار.
«
‹
3227
3228
3229
3230
3231
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها