جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ی
یقنعلی بقال
(یَ نَ. بَ قُ) (اِ.) کنایه از آدم فقیر و بی اهمیت و کسی است که سرش به ...
معین
ی
یشک
(یَ) (اِ.) دندان، دندان پیشین.
معین
ی
یزدادی
(یَ) (اِمر.)۱- قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالا...
معین
ی
ید طولی
(یَ دِ لا) (ص مر.) مهارت، زبردستی، توانایی.
معین
ی
یتیمچه
(~ چ) (اِ.) بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند.
معین
ی
یک دل
(یَ یا یِ. دِ) (ص مر.)۱- متحدالقول، یک زبان.۲- صمیمی، مخلص.
معین
ی
یون
(اِ.) نمد زین، روپوش زین.
معین
ی
یوزباشی
(اِ.) فراشباشی، فراشی که سر دستة صد نفر بود.
معین
ی
ینگی دنیا
(~. دُ) (اِمر.) = ینگ دنیا: دنیای جدید، مجازاً: امریکا.
معین
ی
یک جا
(~.) (ق.)۱- با هم، با یکدیگر.۲- همگی، به کلی.
«
‹
3231
3232
3233
3234
3235
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها