جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
الف
معین
آبخورش
(خُ رِ) (اِمص.) (عا.) نصیب، قسمت.
الف
معین
آبخورد
(خُ)۱- (مص مر.) آب خوردن.۲- (اِمر.) آبخور، آبشخور.۳- بهره، نصیب.
الف
معین
آبخور
(خُ) (اِمر.)۱- سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور....
الف
معین
آبخواره
(خا ر ِ) (ص فا. اِمر.)۱- هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد.۲- آشا...
الف
معین
آبخو
(اِمر.) جزیره.
الف
معین
آبزه
(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود...
الف
معین
آبدست
(دَ)۱- (ص مر.) زاهد، پاکدامن.۲- ماهر، استاد.۳- (اِمر.) مستراح.۴- لباده...
الف
معین
آبزن
(زَ)۱- (اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو میریختند و بی...
الف
معین
آبدان
(اِمر.)۱- آبگیر.۲- آب انبار.۳- کاسه.۴- مثانه.
الف
معین
آبریزگان
(زَ) (اِمر.)۱- عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روزِ تیر - سیزدهمین ...
«
‹
12
13
14
15
16
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها