جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
گ
معین
گچک
(گ چَ)(اِ.)نام سازی است شبیه کمانچه که با آرشه نواخته میشود.
گ
معین
گوی بردن
(بُ دَ) (مص ل.) پیش افتادن.
گ
معین
گونی
(اِ.)۱ - پارچة خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن ...
گ
معین
گوشمالی
(حامص.) تنبیه.
گ
معین
گوش پیچ دادن
(دَ) (مص م.) تنبیه کردن.
گ
معین
گوز معلق
(مُ عَ لَ) (اِ.) (عا.) با سر به زمین خوردن، شدیداً به زمین خوردن.
گ
معین
گچه
(گَ چِ) (ص.) کسی که نتواند روان و فصیح سخن بگوید.
گ
معین
گوی
(اِ.)۱- جسمی که فاصلة همة نقطههای سطح آن تا مرکزش برابر است، کره.۲- ت...
گ
معین
گونه
(نِ) (اِ.)۱- رنگ، نوع.۲- رخ، سیما.۳- قسمت گوشتی زیر چشمها و ک نار ب...
گ
معین
گوشزد
(زَ) (اِمص.) یادآوری، تذکر دادن، خاطرنشان ساختن.
«
‹
3198
3199
3200
3201
3202
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها