جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تئاتر
(تَ) (اِ.) = تیاتر. تآتر:۱- اجرای زندة نمایشنامه.۲- ساختمان یا تالاری...
ت
معین
تابعه
(بِ عِ) (اِفا.) به باور قدما جن یا پری که همزاد انسان باشد.
ت
معین
تاب داده
(~.) (ص مف.) پیچیده، به هم بافته.
ت
معین
تأییدیه
(تَ یِ یا یَ) (اِ.) نوشتهای که در آن درستی مطلبی یا صلاحیت کسی در مو...
ت
معین
تابع شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.)۱- پیرو شدن.۲- بنده و فرمانبردار گشتن.
ت
معین
تاب دادن
(دَ) (مص م.)۱- تافتن، پیچ دادن، خماندن.۲- زلف و ریسمان و امثال آن را پ...
ت
معین
تابش
(بِ) (اِمص.) روشنی، فروغ، درخشش.
ت
معین
تاب خورده
(دِ) (ص مف.) پیچیده، تابیده شده.
ت
معین
تابستان
(بِ) (اِمر.) دومین فصل سال، فصل گرما، صیف.
ت
معین
تاب خوردن
(دَ) (مص ل.)۱- در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن.۲- پیچ و خم پید...
«
‹
5
6
7
8
9
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها