جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زادگاه
(اِمر.) محل تولد، وطن، میهن.
ز
معین
زاج
(اِ.) معرب زاگ ؛ جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگهای سفید، کبود، سب...
ز
معین
زاده
(دِ) (ص مف.)۱- تولد یافته.۲- پیدا شده.
ز
معین
زابل
(بُ) (اِ.)۱- گوشهای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه).۲- نام شهری در...
ز
معین
زادن
(دَ) (مص ل.)۱- تولد یافتن، فرزند به دنیا آوردن.۲- پیدا شدن.۳- فرزند آ...
ز
معین
زابغر
(غ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن ز...
ز
معین
زادروز
(اِمر.) روز به دنیا آمدن.
ز
معین
زابرا
(بِ) (ص.) = زابه راه. زاو را:۱- گرفتار، دچار دردسر، درمانده.۲- آواره.۳...
ز
معین
زادخوست
(خُ) (ص مف.) سالخورده، فرتوت.
ز
معین
زائو
(ص فا.) (عا.) زن تازه زایمان کرده.
1
2
3
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها