بایگانی‌های ز - صفحه ۱۴ از ۶۰

ز معین

(~.) (اِ.)۱- مزبله، جای انداختن زباله.۲- جای بسیار کثیف.

ز معین

(~ُ) (ص مر.) (عا.) پر از زخم و خراش یا جای ضربه.

ز معین

(زَ جِ) (ص.) زاج، زچه، زن زائو.

ز معین

(زَ زَ) (اِ.)۱- جانوری است شبیه به گربه.۲- نوعی کشتی.

ز معین

(~. زَ دَ) (مص م.) جراحت وارد کردن.

ز معین

(زَ جَ) ۱- (مص ل.) آواز خواندن.۲- (اِ.) آواز.۳- طرب، نشاط.۴- نوعی شعر....

ز معین

(زَ بَ) (ص نسب.) فوقانی.

ز معین

(~. خُ دَ) (مص ل.) مجروح شدن.

ز معین

(زَ) ۱- (مص م.) منع کردن.۲- راندن، طرد کردن.۳- بانگ زدن.۴- (اِمص.) نهی...

ز معین

(زِ یا زَ بَ) (ص فا.)۱- لحاف.۲- بالاپوش، جبه.

سایدبار