جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زحاف
(زِ) (اِ.) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک ...
ز
معین
زبل
(زِ بِ) (ص.) هوشیار، زرنگ.
ز
معین
زخم و زیلی
(~ُ) (ص مر.) (عا.) پر از زخم و خراش یا جای ضربه.
ز
معین
زجه
(زَ جِ) (ص.) زاج، زچه، زن زائو.
ز
معین
زبزب
(زَ زَ) (اِ.)۱- جانوری است شبیه به گربه.۲- نوعی کشتی.
ز
معین
زخم زدن
(~. زَ دَ) (مص م.) جراحت وارد کردن.
ز
معین
زجل
(زَ جَ) ۱- (مص ل.) آواز خواندن.۲- (اِ.) آواز.۳- طرب، نشاط.۴- نوعی شعر....
ز
معین
زبرین
(زَ بَ) (ص نسب.) فوقانی.
ز
معین
زخم خوردن
(~. خُ دَ) (مص ل.) مجروح شدن.
ز
معین
زجر
(زَ) ۱- (مص م.) منع کردن.۲- راندن، طرد کردن.۳- بانگ زدن.۴- (اِمص.) نهی...
«
‹
14
15
16
17
18
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها