جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زرفشان
(زَ فِ)۱- (ص مف.) زرافشان.۲- (اِمص.) روز نهم از ماههای ملکی.
ز
معین
زرگر
(زَ گَ) سازندة زیورآلات طلایی.
ز
معین
زرغون
(زَ رْ) (اِ.) = زرگون. زرعونی: نام معجونی مرکب از قند قوام آمده و ادوی...
ز
معین
زرکوبی
(~.) (حامص.) طلاکاری.
ز
معین
زرعیار
(زَ رِ یّ) (اِ. ص.) زر خالص.
ز
معین
زرکوب
(زَ)۱ - (ص فا.) کسی که شغلش طلا - کوبی است.۲- (ص مف.) طلاکاری شده.۳- د...
ز
معین
زرع
(زَ رْ) ۱- (مص م.) کشاورزی کردن.۲- (اِمص.) کشاورزی.۳- (ص.) کاشته. کشت....
ز
معین
زرکند
(زَ کَ) (ص) چیزی که در آن پارههایی از طلا به کار رفته باشد.
ز
معین
زرشکی
(~.) (ص نسب.) (اِمر.) به رنگ زرشک (سرخ متمایل به کبود).
ز
معین
زرکش
(زَ کَ یا کِ) (ص فا.) آن که تارهای زر به پارچه کشد.
«
‹
21
22
23
24
25
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها