جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زنخدان گشادن
(~. گُ دَ) (مص ل.) کنایه از: به جلوه درآوردن زیبایی و حُسن.
ز
معین
زنمرد
(زَ مَ) (اِ.) ازدواج.
ز
معین
زنخدان
(~.) (اِمر.) چانه.
ز
معین
زنقه
(زَ نَ قَ یا قِ) (اِ.) کوچة تنگ و باریک.
ز
معین
زنخ نرم داشتن
(بودن) (~. نَ. تَ) (مص ل.) کنایه از: موافق بودن، سازگار بود ن.
ز
معین
زندیق
(زِ) (اِ.)۱- کافر، بی دین.۲- به پیروان «مانی» گفتهاند.
ز
معین
زنخ زدن
(~. زَ دَ) (مص ل.)۱- سخن بیهوده گفتن، چانه زدن.۲- سرزنش کردن، طعنه زدن...
ز
معین
زندگینامه
(~. مِ) (اِمر.) شرح حال، گزارشی از رویدادهای زندگی یک یا چند تن.
ز
معین
زنخ بر خود زدن
(~. بَ. خُ. زَ دَ) (مص ل.) شرمنده شدن، سرافکنده شدن.
ز
معین
زندگی
(~.) (حامص.)۱- زنده بودن، زیست، حیات.۲- مدت عمر.۳- وضع مالی.۴- مال و ...
«
‹
37
38
39
40
41
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها