جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زنگی
(زَ) (ص نسب.) سیاه پوست.
ز
معین
زهادت
(زَ دَ) ۱- (مص ل.) زهد ورزیدن، رغبت نکردن به دنیا.۲- (اِمص.) بی میلی ب...
ز
معین
زنگوله
(زَ لِ یا لَ) (اِمر.) زنگهای کوچک که به گردن چهارپایان آویزند.
ز
معین
زهاد
(زُ هّ) (ص.) جِ زاهد؛ پارسایان.
ز
معین
زنگلیچه
(زَ گُ چَ یا چِ) (اِمصغ.) زنگ خرد، جرس کوچک.
ز
معین
زهاب
(زِ) (اِمر.)۱- آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند.۲- چشمة جوشان.
ز
معین
زنگل
(زَ گُ) (اِمر.) زنگوله.
ز
معین
زه گرفته
(زِ گِ رِ تِ) (ص مف.)۱- آبستن شده، بار گرفته (زن یا جانور ماده).۲- زمی...
ز
معین
زنگدان
(زَ) (اِمر.) جلاجل.
ز
معین
زه کشیدن
(~. کَ یا کِ دَ) (مص ل.)۱- کشیدن زه کمان.۲- (مص م.) (عا.) سخت شدن جرا...
«
‹
40
41
42
43
44
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها