جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زهره داشتن
(~. تَ) (مص ل.) دل و جرأت داشتن.
ز
معین
زهی
(~.) (ص نسب.) هر سازی که دارای زه باشد.
ز
معین
زهره باختن
(زَ رِ. تَ) (مص ل.) بسیار ترسیدن.
ز
معین
زهگیر
(زِ) (اِ.) انگشتانهای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده، ز...
ز
معین
زهره
(~.) (اِ.) واحد زهر؛ یک شکوفه.
ز
معین
زهکونی
(زِ) (حامص.) تیپا، اردنگ.
ز
معین
زهرخند
(~. خَ) (اِمر.) خندهای که از روی خشم کنند.
ز
معین
زهک
(زِ هَ) (اِمصغ.) شیر زنان یا جانوران دیگر نو زاییده ؛ آغوز، فله.
ز
معین
زهربار
(~.) (ص فا.) کشنده، مهلک.
ز
معین
زهوق
(زُ) (مص ل.)۱- بیرون رفتن.۲- نابود گشتن.۳- باطل شدن.
«
‹
42
43
44
45
46
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها