جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
س
معین
سرخانه
(سَ نِ یا نَ) (ص مر.)۱- کمال هر چیز؛ حد نصاب.۲- آواز بلند. ؛ داماد ~د...
س
معین
سرجمع
(سَ جَ) ۱- (ق.) جمعاً، روی هم رفته.۲- (اِ.) جزو.۳- (ص.) برگزیده، نخبه....
س
معین
سرخاریدن
(سَ. دَ) (مص ل.) کنایه از: تعلل ورزیدن.
س
معین
سرجغرات
(سَ جَ) (اِمر.) سرشیر.
س
معین
سرخاره
(سَ رَ یا رِ) (اِ.)۱- سوزن زرینی که زنان به جهت زینت بر سر زنند و مقنع...
س
معین
سرج
(سَ) (اِ.) زین، زین اسب.
س
معین
سرد یافتن
(سَ. تَ) (مص ل.) سرد شدن، احساس سرما کردن.
س
معین
سرخابی
(~.) (ص. اِ.) ۱- مربوط به سرخاب.۲- رنگ سرخ مایل به بنفش که از ترکیب...
س
معین
سرتیپ
(سَ) (اِمر.) درجهای در نظام، بالاتر از سرهنگ.
س
معین
سرد شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.) کنایه از:۱- مردن.۲- ناامید شدن.
«
‹
55
56
57
58
59
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها