جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
عابث
(بِ) ۱- (اِفا.) بازی کننده.۲- (ص.) بیهوده.
ع
معین
ع
(عین) (حر.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۷۰ در حساب ا...
ع
معین
عاد
(دّ) ۱- (اِفا.) شمارنده.۲- (اِ.) عددی که مضرب عدد دیگر باشد.
ع
معین
عاشق کش
(~. کُ) (ص فا.) آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد.
ع
معین
عارض شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.)۱- پیش آمدن، رخ دادن.۲- شکایت کردن، دادخواهی کردن.
ع
معین
عاشق پیشه
(ش. ش) (ص مر.) آن که پیشه اش عاشقی است.
ع
معین
عارض افروختن
(~. اَ تَ) (مص ل.) کنایه از: خشمگین شدن.
ع
معین
عاشق
(ش) (اِفا.) دل داده، دل باخته. ج. عشاق.
ع
معین
عارض
(رِ) ۱- (اِفا.) عرض کننده.۲- سالار، لشکر و سپاه.۳- شکایت کننده، شاکی....
ع
معین
عاشر
(ش)۱- (اِفا.) ده یک گیرنده.۲- (ص.) دهم، دهمین.
‹
1
2
3
4
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها