جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
علان
(عَ لّ) (ص.) نادان، احمق.
ع
معین
علامه
(عَ لّ مِ) (ص.) دانشمند، بسیار دانا.
ع
معین
علامت کش
(~. کَ) (ص فا.)۱ - علم - دار، کسی که پرچم را حمل میکند.۲- کسی که در...
ع
معین
علق
(عَ لَ) (اِ.)۱- خون، خون بسته شده.۲- مقداری گِل که به دست بچسبد.۳- زا...
ع
معین
علامت
(عَ مَ) (اِ.)۱- نشان، نشانی.۲- در فارسی به معنای پرچم، درفش.۳- صلیب ...
ع
معین
علفزار
(~.) (اِمر.) زمینی که بر آن علفهای خودرو روییدهاست.
ع
معین
علامات
(عَ) (اِ.) جِ علامت.
ع
معین
علف چر
(~. چَ) ۱- (ص فا.) علف - خوار.۲- (اِ.) مقداری علف که جهت دستهای از س...
ع
معین
علی الظاهر
(~. هِ) (ق مر.) برحسب ظاهر، به صورت.
ع
معین
علناً
(عَ لَ نَنú) (ق.) به طور آشکارا، هویدا.
«
‹
44
45
46
47
48
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها