جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
عناق
(عِ) (مص م.) یکدیگر را در آغوش گرفتن.
ع
معین
عمود
(عَ) (اِ.)۱- ستون، پایه.۲- گرز.۳- شاهین ترازو.۴- رییس و سرور قوم.
ع
معین
عنان گرد کردن
(~. گِ. کَ دَ) (مص ل.)۱- آماده شدن.۲- آمادة حمله شدن.
ع
معین
عناصر
(عَ ص) (اِ.) جِ عنصر. ؛~ اربعه چهار عنصر قدما: آب، باد، خاک و آتش.
ع
معین
عمو زنجیرباف
(عَ زَ) (اِمر.) بازی جمعی کودکانه که در آن بازیکنان دست یکدیگر را میگ...
ع
معین
عنوان
(عُ یا عِ) (اِ.)۱- دیباچه، سرآغاز کتاب یا نامه.۲- نشانی، آدرس.۳- واژه...
ع
معین
عنبرینه
(عَ بَ نِ) (ص نسب.) گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن میآویختن...
ع
معین
عنن
(عَ نَ) (اِ.) ناتوانی جنسی در مرد، عدم توانایی مقاربت در مرد.
ع
معین
عنبری
(~.) (ص نسب.) منسوب به عنبر.۱- معطر، خوشبو.۲- به رنگ عنبر، سیاه.
ع
معین
عنقا
(عَ نْ) (اِ.) سیمرغ، نام مرغی افسانهای که زال پدر رستم را پرورد. جای...
«
‹
56
57
58
59
60
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها