جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
عنان جنباندن
(~. جُ دَ) (مص ل.) روانه شدن، حرکت کردن.
ع
معین
عمیاء
(عَ) (ص.) مؤنث اعمی ؛ زن نابینا.
ع
معین
عنانی کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) رام کردن، مطیع کردن.
ع
معین
عنان تافتن
(~. تَ) (مص ل.)۱- برگشتن.۲- رو گرداندن.
ع
معین
عمی
(عَ ما) (ص.) کور، نابینا.
ع
معین
عنین
(عِ نِّ) (ص.) مردی که توانایی جماع کردن ندارد.
ع
معین
عنداللزوم
(عِ دَ لْ لُ) (ق مر.) وقت لزوم، هرگاه لازم شود.
ع
معین
عنیف
(عَ نِ) (ص.)۱- خشن، سخت.۲- سختگیر.
ع
معین
عند
(عِ) (حراض.) نزد، پیش، نزدیک.
ع
معین
عنید
(عَ) (ص.)۱ - ستیزکننده.۲- ناسازگار.۳- رو کنندة حق.
«
‹
56
57
58
59
60
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها