جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ع
معین
عینهو
(ع یْ نَ)(ق.)(عا.) کاملاً شبیه، درست مانند کسی یا چیزی دیگر.
ع
معین
عیال وار
(~.) (ص مر.) کسی که خانواده و فرزند زیاد دارد.
ع
معین
عیناً
(عَ یا ع نَ نْ) (ق.) مانند، بسیار شبیه.
ع
معین
عیال
(عِ یا عَ) (اِ.) زن و فرزندان، اهل خانه.
ع
معین
عین الیقین
(عَ نُ لْ یَ قِ) (اِمر.)۱- پی بردن به ماهیت چیزی یا دیدن آن چیز.۲- نز...
ع
معین
عیافت
(عِ فَ) (مص ل.) فال گرفتن از روی پرواز پرنده.
ع
معین
عین
(ع) (اِ.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی.
ع
معین
عیاش
(عَ یّ) (ص.) خوش گذران.
ع
معین
عیشا
(اِ.) قرارگاه طفل در رحم مادر.
ع
معین
عیار گرفتن
(~. گِ رِ تَ) (مص م.) محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن.
«
‹
64
65
66
67
68
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها