جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
ن
ناجع
(جِ) (ص فا.)۱ - سودمند.۲- طالب چراگاه.
معین
ن
نابهره
(بَ رَ یا ر) (ص.) ناسره، زر ناپاک، زر قلب.
معین
ن
ن
(حر.) بیست و نهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۵۰...
معین
ن
ناجز گشتن
(جِ. گَ تَ) (مص ل.) فرا رسیدن.
معین
ن
نابنوا
(بِ نَ) (ص.)۱- آن چه که ضایع شده و ب ه کار نیاید، تباه.۲- بی نوا، ته...
معین
ن
ناجذ
(جِ) (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود.
معین
ن
نابغه
(بِ غ) (اِفا.)۱- بزرگ، بزرگوار.۲- کسی که دارای هوش و استعداد فوق العا...
معین
ن
ناخس
(خِ) ۱- (اِ.) کفتگی بغل شتر.۲- گر شتر، جرب شتر.۳- دردی که صاحبش پندارد...
معین
ن
ناجح
(جِ) (اِفا.)۱- رستگار شونده.۲- پیروز، پیروزمند.۳- کار سهل، آسان.
معین
ن
نابسوده
(بِ دِ) (ص مف.)۱- ناسفته، سوراخ نشده.۲- دست نخورده.۳- نو.
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها