جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کاتب
(تِ) (اِفا.) نویسنده.
ک
معین
کارآموز
(ص فا.) = کارآموزنده:۱- کسی که مشغول آموختن کاری است.۲- دانشمند، مطلع....
ک
معین
کاخه
(خَ) (اِ.)۱- باران.۲- زردی، یرقان.
ک
معین
کاتالیزور
(زُ) مادهای که باعث تغییر سرعت یک فعل و انفعال شیمیایی میشود بدون آ...
ک
معین
کارآمدن
(مَ دَ) (مص ل.) شایسته بودن، سر و کار داشتن.
ک
معین
کاخر
(خَ) (اِ.)۱ - پژمرده و پریشان.۲- ناخوشی یرقان.
ک
معین
کاتالپسی
(لِ) (اِ.) فقدان ناگهانی حرکات ارادی بدون وجود یک ضایعة عضلانی. در ای...
ک
معین
کارآمد
(مَ) (ص مف.) شایسته، کاردان.
ک
معین
کاخ نشین
(نِ) (ص مر.)۱- ساکن کاخ.۲- ثروتمند، مرفه.
ک
معین
کاتالوگ
(لُ) (اِ.)۱- دفترچهای که طرز کار دستگاهی را نشان دهد، کارنما. (فره)....
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها