جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ک
معین
کارساز
(ص فا.) چاره جو، مشکل گشا.
ک
معین
کاردار
(ص فا.)۱- وزیر، حاکم.۲- مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب س...
ک
معین
کاربشول
(بَ) (ص فا.) = کاربشولنده: آن که کاری را انجام دهد، گزارندة کارها، کار...
ک
معین
کاز
(اِ.)۱- جایی که در کوه و بیابان یا در زیرزمین کنده باشند برای جا دادن ...
ک
معین
کارکیا
(ص مر.) پادشاه، وزیر، کاردان.
ک
معین
کارواش
(اِ.) کارگاهی که در آن اتومبیلها را میشویند، خودروشویی (فره).
ک
معین
کارزار
(اِ.) جنگ، جدال، نبرد.
ک
معین
کارد
(اِ.) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چ...
ک
معین
کاربرد
(بُ) (اِمص.) به کار بردن، بهره گرفتن.
ک
معین
کاریکلماتور
(لَ تُ) (اِ.) نوعی کاربرد طنزآمیز و اژهها.
«
‹
6
7
8
9
10
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها