جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حتی
(حَ تّا) (حراض.) تا، تا آن که.
ح
معین
حبس
(حَ) ۱- (مص م.) زندانی کردن، بازداشتن.۲- (اِ.) زندان.
ح
معین
حتوف
(حُ) (اِ.) جِ حتف ؛ مرگها، هلاکها.
ح
معین
حبر
(حِ) (اِ.)۱- مداد، مرکب.۲- دانشمند یهود.
ح
معین
حتمی
(حَ) (ص نسب.)۱- قطعی، یقینی.۲- بایسته، ضروری.
ح
معین
حبذا
(حَ بَّ) (فعل) چه خوب است، چه نیکوست، آفرین، خوشا.
ح
معین
حتماً
(حَ مَ نْ) (ق.) بی شک، یقیناً.
ح
معین
حبایل
(حَ یِ) (اِ.) جِ حباله.
ح
معین
حتم
(حَ) (ص.) لازم، بایسته.
ح
معین
حباله
(حِ لِ) (اِ.)۱- قید، بند.۲- دام. ؛ ~نکاح قید ازدواج.
«
‹
8
9
10
11
12
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها