جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حادث
(دِ) (اِفا.) تازه، نو.
ح
معین
حاسر
(س ِ) (ص.)۱- بی زره.۲- بی خود.۳- برهنه.
ح
معین
حاد
(دّ) (ص.)۱- تند، برنده.۲- طعم تند. ۳- بحرانی، خطرناک.
ح
معین
حاسد
(سِ ) (اِفا.)۱ - بدخواه.۲- رشک - برنده.
ح
معین
حاجی لک لک
(لَ لَ) (اِمر.) نک لک لک.
ح
معین
حاست
(سَّ) (اِفا.) حس کننده.
ح
معین
حاجی فیروز
(اِمر.) مردی که از چند روز مانده به نوروز تا پایان نوروز، چهره خود را ...
ح
معین
حاضرجوابی
(~. جَ) (حامص.)۱- پاسخ دادن بدون اندیشه، زود جواب گفتن.۲- بذله گویی.
ح
معین
حاسب
(س ِ) (اِفا.)حساب کننده، شمارگر. ج. حاسبین.
ح
معین
حاجی
(ص نسب.) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد. نک حاج. مؤنث آن حاجیه. ...
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها