جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حاضر غیاب
(~.) (مص ل.) خواندن نامههای جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که...
ح
معین
حازم
(زِ) (اِفا.) دوراندیش، هوشیار.
ح
معین
حاضر
(ض) (اِفا.)۱- آماده، مستعد.۲- موجود.۳- کسی که در حضور است. مق. غایب....
ح
معین
حاره
(رِّ) (ص.) نک حارُ.
ح
معین
حاصلخیز
(~.) (ص مر.) بارور، برومند.
ح
معین
حارس
(رِ) (اِفا.) پاسدار، پاسبان. ج. حراس، احراس.
ح
معین
حاصر
(~.) (اِفا.) حصیر بافنده.
ح
معین
حارث
(رِ) (اِفا.) برزگر، کشاورز. ج. حراث.
ح
معین
حاصد
(ص) (اِفا.) دروگر. ج. حصاد.
ح
معین
حارب
(رِ) (اِفا.) جنگنده، رزم کننده.
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها