جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حاسب
(س ِ) (اِفا.)حساب کننده، شمارگر. ج. حاسبین.
ح
معین
حاجی
(ص نسب.) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد. نک حاج. مؤنث آن حاجیه. ...
ح
معین
حامی
(اِفا.) نگهبانی کننده، حمایت کننده.
ح
معین
حال داشتن
(تَ) (مص ل.)۱- ذوق داشتن.۲- حوصله داشتن.۳- خوب بودن.
ح
معین
حامله
(مِ لِ) (اِفا.) مؤنث حامل. آبستن، زن باردار.
ح
معین
حال آوردن
(وَ دَ) (مص م.) ایجاد حال و سرخوشی کردن.
ح
معین
حامل
(مِ) (اِفا.)۱- حمل کننده.۲- آبستن.۳- برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی...
ح
معین
حال آمدن
(مَ دَ) (مص ل.) بهبود یافتن، چاق شدن.
ح
معین
حامض
(مِ) (اِفا. ص.) ترش، ترش مزه.
ح
معین
حاقن
(قِ) (اِفا.) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار.
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها