جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حاضرجواب
(~. جَ) (ص مر.) کسی که مهیای جواب گفتن است.
ح
معین
حاس
(سّ) (اِفا.) حس کننده. مق. محسوس.
ح
معین
حامله
(مِ لِ) (اِفا.) مؤنث حامل. آبستن، زن باردار.
ح
معین
حال آوردن
(وَ دَ) (مص م.) ایجاد حال و سرخوشی کردن.
ح
معین
حامل
(مِ) (اِفا.)۱- حمل کننده.۲- آبستن.۳- برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی...
ح
معین
حال آمدن
(مَ دَ) (مص ل.) بهبود یافتن، چاق شدن.
ح
معین
حامض
(مِ) (اِفا. ص.) ترش، ترش مزه.
ح
معین
حاقن
(قِ) (اِفا.) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار.
ح
معین
حامص
حاصل مصدر
ح
معین
حاقد
(قِ) (اِفا.) کینه جوی، بداندیش.
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها