جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حامض
(مِ) (اِفا. ص.) ترش، ترش مزه.
ح
معین
حاقن
(قِ) (اِفا.) آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کنندة ادرار.
ح
معین
حامص
حاصل مصدر
ح
معین
حاقد
(قِ) (اِفا.) کینه جوی، بداندیش.
ح
معین
حامد
(مِ) (اِفا.) ستاینده، ستایشگر.
ح
معین
حاق
(قّ) (اِ.)۱- واقع و حقیقت مطلب.۲- وسط چیزی، میان شی.
ح
معین
حالیا
(ق.) اکنون، حالا.
ح
معین
حافی
(اِفا.) پابرهنه. ج. حفاة.
ح
معین
حالی کردن
(کَ دَ) (مص م.) (عا.) فهماندن، فهمانیدن.
ح
معین
حافه
(فِ) (ص. اِ.)۱- فرزندزاده.۲- خدمتکار. ج. حفده.
«
‹
4
5
6
7
8
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها