جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حال کردن
(کَ دَ) (مص ل.) شاد و خوش بودن، لذت بردن.
ح
معین
حامی
(اِفا.) نگهبانی کننده، حمایت کننده.
ح
معین
حال داشتن
(تَ) (مص ل.)۱- ذوق داشتن.۲- حوصله داشتن.۳- خوب بودن.
ح
معین
حامله
(مِ لِ) (اِفا.) مؤنث حامل. آبستن، زن باردار.
ح
معین
حال آوردن
(وَ دَ) (مص م.) ایجاد حال و سرخوشی کردن.
ح
معین
حامل
(مِ) (اِفا.)۱- حمل کننده.۲- آبستن.۳- برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی...
ح
معین
حال آمدن
(مَ دَ) (مص ل.) بهبود یافتن، چاق شدن.
ح
معین
حبک
(حُ بُ) (اِ.) جِ حبیکه.۱- مسیر ستارهها.۲- چین و شکن مو و مانند آن.
ح
معین
حباب
(حُ) (اِ.)۱- برآمدگی کوچک که به علت سقوط چیزی در آب ایجاد میشود. در ...
ح
معین
حبوه
(حَ وَ) ۱- (مص م.) بخشیدن، عطا کردن.۲- (ص.) لاغری زیاد.۳- بازداشتن.
«
‹
6
7
8
9
10
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها