جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حافه
(فِ) (ص. اِ.)۱- فرزندزاده.۲- خدمتکار. ج. حفده.
ح
معین
حالی شدن
(شُ دَ) (مص ل.) (عا.) فهمیدن، درک کردن.
ح
معین
حافظه
(فِ ظِ) (اِفا.) ذهن، قوهای که ضبط و نگهداری مطالب را به عهده دارد.
ح
معین
حالی
(~.) (اِفا.) آراسته، مزین، متحلی.
ح
معین
حافظ
(فِ) (اِفا.)۱- نگهبان، حارس.۲- از بَر کنندة قرآن.
ح
معین
حالک
(لِ) (ص.) بسیار تیره.
ح
معین
حافر
(فِ) ۱- (اِفا.) حفر کننده.۲- (اِ.) سُم. ج. حوافر.۳- کفش چوبی.
ح
معین
حتی الامکان
(حَ تَّ لْ اِ) (ق.) تا بتوان (فره)، تا آن جا که ممکن است، تا دست دهد....
ح
معین
حبسگاه
(حَ) (اِمر.) زندان، محبس، ندامتگاه.
ح
معین
حایر
(یِ) (اِفا.) سرگشته، سرگردان.
«
‹
6
7
8
9
10
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها