جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حایط
(یِ) (اِ.) دیوار.
ح
معین
حث
(حَ ثّ) (مص م.) برانگیختن، تشویق کردن.
ح
معین
حبق
(حَ بَ) (اِ.)۱- هر گیاه مابین درخت و علف ؛ بته، بوته.۲- پودنة بری.
ح
معین
حایض
(یِ) (اِفا. ص.) زنی که در حالت حیض است، بی نماز.
ح
معین
حتی المقدور
(~. مَ) (ق مر.) تا میشود، تا بتوان، تا حد توانایی.
ح
معین
حبسیه
(حَ یِّ) (اِ.) شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در وصف حال خود گفته با...
ح
معین
حایز
(یِ) (اِفا.)۱- دربردارنده، دارا.۲- گردآورنده، جامع.
ح
معین
حتی الامکان
(حَ تَّ لْ اِ) (ق.) تا بتوان (فره)، تا آن جا که ممکن است، تا دست دهد....
ح
معین
حبسگاه
(حَ) (اِمر.) زندان، محبس، ندامتگاه.
ح
معین
حایر
(یِ) (اِفا.) سرگشته، سرگردان.
«
‹
7
8
9
10
11
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها