جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ح
معین
حباله
(حِ لِ) (اِ.)۱- قید، بند.۲- دام. ؛ ~نکاح قید ازدواج.
ح
معین
حتف
(حَ) (اِ.) مرگ، موت.
ح
معین
حبال
(حِ) (اِ.)جِ حبل ؛ ریسمانها، رشتهها.
ح
معین
حبیب
(حَ) (اِ.)۱- دوست، یار.۲- معشوق، محبوب.
ح
معین
حباحب
(حُ حِ) (اِ.) کرم شب تاب.
ح
معین
حبک
(حُ بُ) (اِ.) جِ حبیکه.۱- مسیر ستارهها.۲- چین و شکن مو و مانند آن.
ح
معین
حباب
(حُ) (اِ.)۱- برآمدگی کوچک که به علت سقوط چیزی در آب ایجاد میشود. در ...
ح
معین
حبوه
(حَ وَ) ۱- (مص م.) بخشیدن، عطا کردن.۲- (ص.) لاغری زیاد.۳- بازداشتن.
ح
معین
حبائل
(حَ ئِ) جِ حباله، دامها.
ح
معین
حبوب
(حُ) (اِ.) جِ حبه و حب.
«
‹
7
8
9
10
11
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها