جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خس
(~.) (اِ.) کاهو، کوک.
خ
معین
خسرانی
(خُ سُ) (ص نسب.) منسوب به پدرزن یا پدرشوهر.
خ
معین
خزینه
(خَ نِ) (اِ.) مال اندوخته شده، گنجینه، خزانه.
خ
معین
خشتمال
(خِ) (ص فا.) آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن.
خ
معین
خسران
(خُ) (اِمص.) زیانکاری، زیانمندی.
خ
معین
خزیدن
(خَ دَ) (مص ل.)۱- روی سینه و شکم خود را به روی زمین کشیدن. ۲- آهسته ب...
خ
معین
خشت
(خِ) (اِ.)۱- آجر خام.۲- نیزة کوچک.۳- یکی از نقشهای چهارگانة ورق بازی....
خ
معین
خسر
(خُ سُ) (اِ.)۱- پدرزن.۲- پدرشوهر.
خ
معین
خشب
(خَ شَ) (اِ.) چوب، چوب خشک.
خ
معین
خستگی
(خَ تِ) (حامص.)۱- زخم، جراحت.۲- رنجیده بودن از کار بسیار.
«
‹
42
43
44
45
46
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها