جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خشک آخر
(~. خُ) (اِمر.) کنایه از: کسی که چیزی نداشته باشد.
خ
معین
خشتی
(خِ) (ص نسب.)۱- خانهای که از خشت سازند.۲- هر چیز چهارگوش، مربع.۳- قطع...
خ
معین
خشک
(خُ) (ص.)۱- بدون رطوبت و نم.۲- پژمرده.۳- متعصب، بدون انعطاف و نرمی.۴-...
خ
معین
خشتک
(خِ تَ) (اِمصغ.) پارچهای که میان دو پاچه شلوار دوزند. ؛ ~ ِ کسی را ج...
خ
معین
خشوک
(خُ) (ص.) فرزند نامشروع، حرامزاده.
خ
معین
خشته
(خِ یا خَ تِ) (ص.) بینوا، بی چیز.
خ
معین
خشونت
(خُ نَ)(اِمص.)۱- درشتی، ناهمواری.۲- تندخویی، بی رحمی.
خ
معین
خشکبار
(خُ) (اِمر.) میوههای خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو.
خ
معین
خشوع
(خُ) (اِمص.)۱ - فروتنی.۲- اطاعت.
خ
معین
خشکانیدن
(خُ دَ) (مص م.) خشک کردن، آب و رطوبت چیزی را گرفتن.
«
‹
43
44
45
46
47
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها